بارها شده...دوست داری حست رو بگی...و میگی!
اما طرف نمیفهمه تو رو!
تو خیلی وقته ندیدش!از دوریش رنج کشیدی...خیلی از گرفتاری هات رو بدون حضور
معنوی اون حل کردی...دلت میخواد...حداقل وقتی میاد و چشماش به چشمات می افته
بفهمه تو چی کشیدی؟
ولی افسوس که اون هیچ وقت نمیفهمه به سر تو چی اومده!
هزار حرف نگفته
سر صندلی چوبی, سر صحبت غریبی
دستم و قلم گرفته , کاغذ و این میز چوبی!
غربتُ من توی چشمام قاب گرفتم تا ( تو ) ببینی!
این همه رنج و غم و زجر توی این قاب جا میگیره؟
چه جوابی داری وقتی قاب ُ تو چشام ببینی؟
این همه بغض ُ غریبی تو قلبت جا میگیره؟
دیگه تنهام ,توی شبهام چیزی جز غم نمی بینی!
این همه حرف نگفته توی قلبم جا میمونه!
نظرات شما عزیزان: